ممنون که بودید

ساخت وبلاگ
بشنو از نی چون حکایت می کنداز جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده انداز نفیرم مرد و زن نالیده اندسینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقهرکسی کاو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویشمن به هرجمعیتی نالان شدمجفت بدحالان و خوش حالان شدمهرکسی از ظن خود شد یار مناز درون من نجست اسرار من...... وقتی این شعر رو برای اولین پستم انتخاب کردم چندین بار در ذهنم مرورش کردم!انگار همه ی حرفهای دلم رو خلاصه کرده!انگار دیگه جایی برای حرف نذاشته! نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۱/۲۶ساعت 22:49 توسط قاصدک سپید| | ممنون که بودید...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 18:04

باز گردد عاقبت این در(؟) بلی رو نماید یار سیمین بر؟ بلی ساقی ما یاد این مستان کند؟ بار دیگر با می و ساغر؟ بلی نوبهار حسن آید سوی باغ؟ بشکفد آن شاخه‌های تر؟ بلی طاق‌های سبز چون بندد چمن جفت گردد ورد و نیلوفر؟ بلی دامن پرخاک و خاشاک زمین پر شود از مشک و از عنبر؟ بلی آن بر سیمین و این روی چو زر اندرآمیزند سیم و زر؟ بلی این سر مخمور اندیشه پرست مست گردد زان می احمر؟ بلی این دو چشم اشکبار نوحه گر روشنی یابد از آن منظر؟ بلی . ممنون که بودید...
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1402 ساعت: 2:47

نگرانم نباش ماه!

من هم یک روز رها و آزاد میشم از این زندان...

اونروز اول میام به ملاقات تو.

نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۵/۲۸ساعت 0:29 توسط قاصدک سپید| |

ممنون که بودید...
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 13:27

" دوست داشتنت وظیفه ام که نبود، فریضه ام بودبه جا آوردمش، تا پای جان؛ در هر مکان و در هر دقیقه ای.دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بودبدان مشرف شدم بی قیل و قال و بی بوق و کرنایی.دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش،شبانروزی هزار رکعت به وقت صبح و ظهر و شام.دوست داشتنت زکات که نداشت اما پرداختمش به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفس.دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم،دینی که جز تنهایی ثوابی نداشت... "✍️#عرفان_نظرآهاری@erfannazarahari ممنون که بودید...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 13:27

♪♫ ... و از فرازِ دهانی؛ سقوط کرد عقـــابی ... ♪♫

"نیست اندازه مجنونی من صحرایی..."

نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۹ساعت 23:47 توسط قاصدک سپید| |


ممنون که بودید...
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 35 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 12:55

"مهم نیست

خانه‌ات کجا باشد

برای یافتنت کافی است

چشم‌هایم را ببندم

خلاصه بگویم

حالا

هر قفلی که می‌خواهد

به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است

که دیوار نمی‌شناسد"

گروس عبدالملکیان

نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۰۴/۲۳ساعت 20:32 توسط قاصدک سپید| |

ممنون که بودید...
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 48 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 13:31

بعد از اون روز ترسناک که همه برگها توی یه چشم بهم زدن خشک شدن تو از درون هنوز زنده بودینمیدونی تماشای این برگهای جدیدت چقدر به من انرژی داداین منظره‌ها من رو زنده میکنه__________بعضی روزها که دلم خیییییییییلی میگیره و دیگه میخوام یه شکایتی کنم یا بگم کم آوردم یهو با یه منظره بی‌نظیر غروب خورشید دهنم رو کااااامل می‌بندیگاهی که بغض و گریه تمام وجودم رو میگیره و دیگه دارم سرریز میکنم... با نگاه اتفاقی به یه گل زیبا همه چیو فراموش میکنم!انگار عظمت این زیبایی‌ها انقدر زیاده برام که یکمرتبه خجالت میکشم از اعتراض و شکایتانقدر برام محسور کننده هست تماشای این زییایی‌ها که میتونم هنوز هزاربار دیگه زندگی رو تجربه کنم! نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۲۷ساعت 10:21 توسط قاصدک سپید| | ممنون که بودید...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 48 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 13:31

چندسال پیش توی یه روز زیبای پاییزی رفتم پارک قدم بزنمداخل پارک معمولا شلوغهمنم دوست دارم در آرامش قدم بزنمبرای همین رفتم پیاده‌رو اطراف پارکرسیدم جایی که پیاده‌رو تموم شد، بخاطر دوتا پارکینگ کوچیکو دیدم که اونطرف محل پارکها، پیاده رو دوباره ادامه دارهجایی که تقریبا هیچکس نمیره ..پارکینگها رو رد کردم و رسیدم به ادامه پیاده روچندقدم که رفتم، این جای قدمها رو دیدمجای کفش توی سیمان؟!!نه!برای من شبیه یه نقاشی خاص توی یه نمایشگاه بود که نگهم داشتچنددقیقه نگاهش کردمبه تمام حرفهاش گوش دادمتمام داستانش رو دیدمو بعد ازش این عکس رو گرفتم...چندروز پیش رفتم و بهش سرزدمهنوز همونجا بود...#پارک_شهدای_گمنام نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۱۷ساعت 14:16 توسط قاصدک سپید| | ممنون که بودید...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 115 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:13

......من اما خوبم... من موقع گفتگو با خدا گریه نمیکنممن با لبخند برایش تعریف می کنمبا لبخند برایش با جزئیات می گویم و اوبا لبخند گوش میدهد برای ....  بارو از او بابت گذشته ام شکرگزارمو تا ابد سرشارمتا ابد... سرشارم از...______________بعد نوشت:دنیا بعد از هر اتفاق کوچک و بزرگی هرگز شبیه قبل نمیشودهرگز!مثلا کوههای کنار جادهدیگر کوههای قبلی نیستندمثلا جاده...و من چقققدر عاشق همین دنیای برگشت ناپذیرم هستمچه خوب که جمجمه ها دریچه ندارند!وگرنه نمی دانم تا امروز چه چیزهایی را در روزهای سختم پاک میکردمامروز اما احساس قدرت میکنمقدرتی به اندازه تحمل تمااااام خودم!و حتی به اندازه تحمل تمام بارهایی که از دووووور پرت شوند روی دوشم نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۰/۱۲/۰۲ساعت 9:41 توسط قاصدک| | ممنون که بودید...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 138 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 4:31

" دردی چه تلخ و ناگفتنی است زیستن... در بی پناهی و تنهایی چه رنج ِ ناب و ژرفی است زندگی این سان که بر من می گذرد چه اشتیاق هولناکی آه از من ِ بی پناه آه! " پائیز ۱۳۷۰- بندرعباس - ابراهیم منصفی نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۲۳ساعت 21:4 توسط قاصدک| | ممنون که بودید...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که بودید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedaksepid بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 1:14